بخندم یا گریه کنم ؟؟؟

می پرستم ، اهریمن را زیرا اوست که همیشه راست می پندارد ...

بخندم یا گریه کنم ؟؟؟

می پرستم ، اهریمن را زیرا اوست که همیشه راست می پندارد ...

نا بخشوده

 

 

 

 

نا بخشوده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در کنار من دراز بکش و بگو آنها چه کرده اند

 

 

 

حرفهایی بزن که دوست دارم بشنوم تا شیاطینم را فراری دهم

 

 

 

اکنون قفل بر در زده اند اما اگر صداقت داشته باشی برایت گشوده می شود

 

 

 

اگر می توانی بفهم مرا تا اینکه من بتوانم درک کنم تو را

 

 

 

در کنار من دراز بکش در زیر آسمان سحر انگیز

 

 

 

سیاهی روز .تاریکی شب .ما در این نقیصه شریکیم

 

 

 

در نیمه باز می شود. اما نور خورشید از بین آن نمی تابد

 

 

 

قلبهای سیاه هنوز بر تاریکیها جراحت وارد می کنند اما نور خورشید از بین آن نمی تابد

 

 

 

نه  نور خورشید از بین آن نمی تابد

 

 

 

نه  نور آفتابی نیست

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید

 

 

 

آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

بیمار و نحیف. تنها ایستاده ام

 

 

 

آیا می توانی آنجا باشی؟ زیرا من تنها کسی هستم که در انتظار تو هستم

 

 

 

یا اینکه تو هم نابخشوده هستی؟

 

 

 

بیا در کنار من دراز بکش. قسم می خورم که به تو آسیبی نخواهم رساند

 

 

 

او مرا دوست ندارد. او هنوز مرا دوست دارد. اما دیگر او هرگز دوست نخواهد داشت

 

 

 

او در کنار من دراز کشید. اما هرگاه من بروم او آنجا خواهد بود

 

 

 

قلبهای سیاه هنوز بر تاریکیها جراحت وارد می کنند. آری هرگاه من بروم او آنجا خواهد بود

 

 

 

آری هرگاه من بروم او آنجا خواهد بود

 

 

 

مطمئن مطمئنم که او آنجا خواهد بود

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید

 

 

 

آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

بیمار و نحیف. تنها ایستاده ام

 

 

 

آیا می توانی آنجا باشی؟ زیرا من تنها کسی هستم که در انتظار تو هستم

 

 

 

یا اینکه تو هم نابخشوده هستی؟

 

 

 

در کنار من دراز بکش و بگو من چه کرده ام؟

 

 

 

در بسته است. چشمان تو هم بسته اند

 

 

 

ولی حالا من آفتاب را می بینم. حالا من آفتاب را می بینم

 

 

 

آری حالا من آن را می بینم

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید

 

 

 

آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟

 

 

 

من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

بیمار و نحیف. تنها ایستاده ام

 

 

 

آیا می توانی آنجا باشی؟ زیرا من تنها کسی هستم که منتظرم

 

 

 

تنها کسی هستم که در انتظار تو هستم

 

 

 

آه من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟

 

 

 

صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید

 

 

 

آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟

 

 

 

آه من چه حس کرده ام؟

 

 

 

آه من چه فهمیده ام؟

 

 

 

من کلید را بر می دارم

 

 

 

و تو را مدفون می کنم

 

 

 

برای اینکه تو هم نابخشوده هستی

 

 

 

آزادی هرگز

 

 

 

برای من هرگز

 

 

 

زیرا تو هم نابخشوده هستی

 

 

 

آه

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پناهنده عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.dar-panahe-eshg.blogfa.com

سلام عزیز دلم
ممنون که سر زدی
زیبا و با سلیقه بو د
و من هم لذت بردم
دوستت دارم
بای

لیدا(یکی از این دو نفر) جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://tit4tat.blogfa.com

من فکر می کردم خودم زیادی چرک و تاریک می نویسم! تو که از منم بد تری!

سرباز اهریمن سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ق.ظ http://khandevagerye.blogsky.com

آیا می توانی آنجا باشی؟ زیرا من تنها کسی هستم که منتظرم







تنها کسی هستم که در انتظار تو هستم







آه من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟







صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید







آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟







آه من چه حس کرده ام؟







آه من چه فهمیده ام؟







من کلید را بر می دارم







و تو را مدفون می کنم







برای اینکه تو هم نابخشوده هستی







آزادی هرگز







برای من هرگز







زیرا تو هم نابخشوده هستی



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد