بیست فرمان
۱. بالا رفتن از صخره خطر دارد .. پریدن از صخره نیز خطر دارد ... ولی همانجا ماندن بسیار بیشتر خطر دارد !!!
۲. بیشتر از هر چیز اطاعت ایمان ما رو قوی می کند !!!
۳. بحران های بزرگ رو مردان بزرگ به وجود می آورند !!!
۴. ناپلئون : رنج بردن بیشتر از مردن جرات می خواهد !!!
۵. صبر و امید دو عامل از مهمترین عوامل پیروزی اند !!!
۶. بودا : توازع نربان بزرگی و بلندی است !!!
۷. سوسای اویاما: آزادی رفتار بر کسی میسر است . که تنها در بیابان زندگی کند !!!
۸. هر که خوشی را بر وظیفه مقدم شمرد قابل استقلال نیست !!!
۹. سوسای اویاما : آنن که زرنگ ترند راهی آسان تر بر میگزینند !!!
۱۰. سوسای اویاما : از آب راکد انتظار سم داشته باش !!!
۱۱. نیچه : مرغان دیگری هم هستند که بالا تر میپرند !!!
۱۲. سوسای اویاما : چیزی بر زبان نیاور که از ارزشت بکاهد !!!
۱۳. جیمز الن هتفیلد : دنبال علایقت باش و توجهی به چرندیات دیگران نکن !!!
۱۴. کورش بزرگ : بهترین نوع حکم رانی . حکم رانی به قلوب است !!!
۱۵. نادر شاه : فاتح احساس خستگی نمی کند !!!
۱۶. دهخدا : دنیا به امید بر پاست و آدمی به امید زنده است !!!
۱۷. سوسای اویاما : فردا وقتی است که تنبل ها کار میکنند !!!
۱۸. سوسای اویاما : در مواقع بحرانی و سرنوشت ساز . شجاع و بیباک باش !!!
۱۹. حسد ورزیدن علامت بزرگ بیلیاقتی است !!!
۲۰. آفت کار دل بستگی نداشتن به آن است !!!
برنامه ی من
برای وبلاگم برنامه گزاشتم ...
فقط همفته ای یک بار اون هم شنبه ها آپ میشم !!! تریپ هفته نامه ای !!!
راستی برای نظر دادن کم لطفی نکنیدا ...
کاریکاتور:حسین صافی
هفتم اسفند سالروز درگذشت علامه علیاکبر دهخداست.
به همین بهانه متن زیر را از شماره 160 ماهنامه گلآقا انتخاب کردیم.
علیاکبر دهخدا سال 1297 هـ . ق در تهران متولد شد. به سن تحصیل که رسید از محضر شیخ غلامحسین بروجردی استفاده کرد. بعد وارد مدرسه سیاسی شد. چون منزل دهخدا در جوار منزل آیتالـله حاج شیخ هادی نجمآبادی بود وی از این حسن جوار استفاده کامل برد. در همین ایام به تحصیل زبان فرانسه پرداخت و بعد همراه معاون الدوله غفاری به اروپا رفت. دو سال در اروپا (وین) اقامت داشت و زبان فرانسه و معلومات جدید را تکمیل کرد. مراجعت دهخدا به ایران مقارن با آغاز مشروطیت بود که با همکاری جهانگیرخان و قاسمخان روزنامه صوراسرافیل را منتشر کرد. جذابترین قسمت آن روزنامه ستون طنزی بود که به عنوان چرند پرند به قلم استاد دهخدا و با امضای دخو نوشته میشد و بدین وسیله مطلب جدیدی را در عالم روزنامهنگاری ایران و نثر معاصر پدید آورد. پس از آنکه محمدعلیشاه مجلس را تعطیل کرد دهخدا با جمعی از آزادیخواهان به اروپا تبعید و بعد از فتح تهران به دست مجاهدین و خلع شاه، دهخدا، از تهران و کرمان به نمایندگی مجلس انتخاب شد و با استدعای احرار و سران مشروطیت به ایران بازآمد.
از آثار مهم او: لغتنامه در پنجاه جلد و امثالوحکم در 4 جلد میباشد. دهخدا در روز دوشنبه 7 اسفند ماه 1334ش درگذشت و در ابنبابویه دفن شد.
اینک یک قطعه از کتاب چرند پرند استاد دهخدا از شماره 12 صوراسرافیل:
اخبار شهری
دیروز سگ حسندله نفسزنان و عرق ریزان وارد اداره شد. به محض ورود بی سلام و علیک فوراً گفت فلان کس زود زود این مطلب را یادداشت کن که در جشن خیلی لازم است، گفتم رفیق حالا بنشین خستگی بگیر. گفت خیلی کار دارم زود باش تا یادم نرفته بنویس که مطلب خیلی مهم است. گفتم رفیق مطلب در صندوق اداره به قدریست که اگر روزنامه هفتگی ما به بلندی عریضه کرمانشاهیها یومیه هم که بشود باز زیاد میآید. گفت این مطلب ربطی به آنها ندارد، این مطلب خیلی عمده است. ناچار گفتم بگو گفت قلم بردار. قلم برداشتم گفت بنویس «چند روز قبل» نوشتم. گفت بنویس«پسر حضرت والا در نزدیک زرگنده» نوشتم. گفت بنویس «اسب کالسکهاش در رفتن کندی میکردند» نوشتم، گفت بنویس «حضرت والا حرصش درآمد» گفتم باقیش را شما میگویید یا بنده عرض کنم یک مرتبه متعجب شده چشمهایش را بهطرف من دریده گفت گمان نمیکنم جنابعالی بدانید تا بفرمایید.
گفتم حضرتوالا حرصش درآمد «رولوه» را از جیبش در آورده اسب کالسکهاش را کشت. گفت عجب، گفتم عجب، جمال شما. گفت مرگ من شما از کی شنیدید،گفتم جنابعالی تصور میکنید که فقط خودتان چون رابطه دوستی با بزرگان و رجال و اعیان این شهر دارید ازکارها مطلعید و ما به کلی ازهیچ جای دنیا خبر نداریم. گفت خیر هرگز چنین جسارتی نمیکنم.
گفتم عرض کردم مطلب در صندوق اداره ما خیلی است، و این مطلب هم پیش آن مطالب قابل درج نیست، گذشته از اینکه شما خودتان مسبوقید که تمام اروپاییها هم درین مواقع همین کار را میکنند یعنی اسب را در صورتی که اسباب مخاطره صاحبش بشود میکشند، دیگر شما میفرمایید حضرت والا حرصش درآمد، شما الحمدللـه میدانید که آدم وقتی حرصش دربیاید دیگر دنیا پیش چشمش تیره و تار میشود خاصه وقتی که از رجال بزرگ مملکت باشد که دیگر آن وقت قلم مرفوع است برای اینکه رجال بزرگ وقتی حرصشان درآمد حق دارند همه کار بکنند همان طور که اولیای دولت حرصشان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصیر خلوت را کشتند، همان طوری که حبیباللـه افشار حرصش درآمد و چند روز قبل به امر یکی از اولیا، سیفاللـه خان برادر اسداللـهخان سرتیپ قزاقخانه را گلوله پیچ کرد، همان طور که نظام السلطنه حرصش درآمد و با آنکه پشت قرآن را مهر کرده بود جعفر آقای شکاک را تکهتکه کرد، همان طور که آن دو نفر حرصشان درآمد و دو ماه قبل یک نفر ارمنی را پشت یخچال حسن آباد قطعهقطعه کردند، همان طور که آدمهای عمیدالسلطنه طالش حرصشان درآمد و آنهایی را که در «کرگانه رود» طرفدار مجلس بودند سر بریدند، همان طور که عثمانیها بهخواهش سفیر کبیرهای ما حرصشان درآمد چهار ماه قبل زوار کربلا را شهید کردند و امروز هم اهالی بیکس و بیمعین ارومیه را به باد گلوله توپ گرفتهاند.
همان طور که پسر رحیم خان چلبیانلو حرصش درآمد و دویست و پنجاه و دو نفر زن و بچه و پیر مرد را در نواحی آذربایجان شقه کرد، همان طور که میر غضبها حرصشان درآمد و درختهای فندق «پارک» تبریز را با خون میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و حاج میرزا حسنخان خبیر الملک آبیاری کردند، همان طور که یک نفر حکیم حرصش درآمد و وزیر دربار را در رشت توی رختخوابش مسموم کرد، همان طورکه پلیس حرصش درآمد و مغز سرمیرزا محمدعلیخان نوری را با ضرب شش پر از هم پاچید همان طور که اقبال السلطنه در ماکو حرصش درآمد و خون صدها مسلمان را بناحق ریخت، همان طور که دختر معاون الدوله حرصش درآمد و وقتی پدرش را به خراسان بردند به زور گلوله درد خودش را خفه کرد، همان طور که مهمان خسرو در «مئر» آذربایجان پشت آن درخت چنار حرصش درآمد و میزبان را که اول شجاع ایران بود پوست کند، همان طور که میرزا علی محمدخان ثریا درمصر و میرزا یوسف خان مستشارالدوله در تهران و حاجی میرزا علی خان امین الدوله در گوشه «لشت نشا» حرصشان درآمد و به قوت دق و سل خودشان را تلف کردند، و ، ووو...
بله آدم مخصوصاً وقتی که بزرگ و بزرگزاده باشد حرصش که در بیاید این کارها را میکند، علاوه برین مگر برادر همین حضرت والا وقتی یک ماه قبل در اصفهان مادر خودش را کشت ما هیچ نوشتیم؟ ما آنقدر مطلب برای نوشتن داریم که به اینچیزها نمیرسد، گذشته از اینها شما میدانید که پارهای چیزها مثل پارهای امراض ارثی است. حسین قلیخان بختیار را اول افطار به اسم مهمانی زبان روزه کی کشت؟ گفت بله حق با شما هست. گفتم پدر همین حضرت والا نبود؟ گفت دیگر این طول و تفصیلها لازم نیست، یکدفعه بگویید فرمایش شما نگرفت.
گفتم چه عرض کنم. گفت پس با این حساب ما بور شدیم. گفتمجسارت است.
گفت حالا از این مطالب بگذریم راستی خدا این ظلمها را بر میدارد، خدا از این خونهای ناحق میگذرد، گفتم رفیق ما درویشها یک شعر داریم، گفت بگو، گفتم:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
بازگردد این نداها را صدا
گفت مقصودت از این حرفها چه چیزست؟ گفتم مقصودم این است که تو که اسمت را سگ حسن دله گذاشتهای و ادعا میکنی که از دنیا و عالم خبر داری عصر شنبه 21 چرا در بهارستان نبودی. گفت بودم؛ گفتم بگو تو بمیری، گفت تو بمیری.
گفتم خودت بمیری. گفت به! تو که باز این شوخیهات را داری، گفتم رفیق عیب ندارد دنیا دوروز است.
مأخذ:
چرندپرند، علی اکبر دهخدا، چاپ سوم- صص:40-37
مرتبط:
علیاکبر دهخدا بهروایت عمران صلاحی/ ایسنا
دخوی دانشمند، دخوی طنزپرداز/ کتابخانه شاغلام
من اون خدای یکتا که هستی و کائنات رو آفرید دوست دارم و لی
از این خدایی ژکه شما ملت می پرستین نفرت دارم ...
خدایی که انسانها رو به فقر ... و کودکان رو به گدایی ...
خدایی که زنان رو به بردگی ... و دختران رو به خود فروشی ...
و خدایی ژکه مردان رو به بردگی محژکوم میکنه !!!!
اگه این گناه منه ؟؟؟ پس بزار نابخشوده باقی بمونم !!!
بزار تا
دنیا صدای خشم و فریاد منو بشنوه !!!
مدتیست که کتابهای تاریخ ایران را گذاشتهام جلویم و یکی یکی ، جلد به جلد ، فصل به فصل ،
صفحه به صفحه میخوانم . از آغاز تا امروز . حول و حوش مشروطهام ، هنوز صدسالش مانده ....
نتیجهای که تا این لحظه گرفتهام : این کشور هیولای عجیبیست ، بدی ، شکنجه ، درد ، فقر ، تجاوز ، کینه ، ریا ، چاپلوسی و خیانت سطور برجستهی هر زمان و هر دورهایاند .
ایران در کتب تاریخ یعنی شهرها و روستاهای سوخته و تباهشده ، یعنی چشمهای از کاسه درآمده ، یعنی دست و پاهای بریده ، یعنی خانههای ویران از سم اسبان دهها و دهها قوم و قبیله بیگانه ، یعنی تسلیم صدها و صدها میلیون انسان که چون بردگان ، مطیع مستبدان خونخوار و بیرحم دوران بودهاند .
از خودم میپرسم آیا ایران را دوست دارم ؟ آیا به سرزمینم مباهات میکنم ؟ آیا از ایرانی بودن خود مفتخرم ؟ بله ! هرقدر به نظرم تاریخ پشتسرم سیاهتر میآید علاقهام به آن شدیدتر میشود . هرچقدر بیشتر به اینکه مردم سرزمینم صدها سال به فقر ، درد ، خشم ، استبداد و تاراج تن دادهاند پیمیبرم ، بیشتر دوستش دارم .
برایش چنان مفهوم والایی قائلم که هیچ منطقی در آن راه ندهم . وحشتی که در گوشه گوشه تاریخ سرزمینم حس کردهام بیش از همیشه مرا درگیر همذاتپنداری با میلیونها انسانی کرده است که امروز خاک سرزمینم شدهاند ، خاکی که من رویش گام برمیدارم . امروز میدانم آنان هم دلشان میخواست تاریخی پرافتخار رقم زنند ، آرزو داشتند ریشه رنج و بیعدالتی و فقر و ستم را برکنند ، اما نتوانستند .
و من این نتوانستند را درک میکنم . سکوت کردند و من این سکوت را میشناسم .
ژانر انتخابی مردم ایران همواره ژانر سکوت بوده است . من لابلای تاریخ تلخ ایران صدای خردشدن استخوانهایشان را به کرات شنیدم . استخوانی که خرد میشود ، زبانی که خاموش میماند .
چه وهمیست انسان ایرانی ، چه هیولایی ، چه اعجوبهایی ، چه شبهه و اشتباهی ، چه غرور و ذلتی ، چه داور و چه ظالمی ، افتخار و نکبت هستی. دوستش دارم .