دیگه نمیدونم
واقها نمی دونم دارم چی کار می کنم ...
دارم دیوونه میشم ...
از ننه صغری ترکم کرده . دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم ...
حتی خندیدن ...
حتی گریه کردن ...
روزا و شبا از جلوی چشام میان و می رن ...
اما من هر روز داغون تر از دیروز ...
کم کم دارم به یه معتاد آشغال تبدیل میشم ... هرچی که بتونه دردم و کم کنه (سیگار.سیگاری.بنگ.مشروب.الکل )
و به خودم تو آیینه نگاه میکنم و یادم می یاد که آره من یه روزی مدال کاراته داشتم . نمی دونم باید به خودم بخندم یا گریه کنم ...
نمی دونم دیگه چی بگم ... فقط میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه ...
آ ینه میشکنه ۱۰۰۰ تیکه می شه ...
ولی باز تو هر تیکش عکس منه ...
فقط بگم الان دارم رو یه رومان کار میکنم ... دارم می نویسم تا درد تنهاییم و شاید از یاد ببرم ...
سلام
اگه قرار باشه می مونه...اگرم قرار باشه بره..می ره...درکش خیلی سخته..منم شاید نتونم درکش کنم
حتما میام
سلام عزیزممممممممممممممم.....
چرا این آپت این مدلی بود؟؟؟ دلم گرفت خب.....
خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم براتون تنگ شده بودا.........
پیش ما هم بیا .....
بوس بوس بوس
نمیدونم . .. ولی کارت اشتباس !
از کجا فهمیدی که من دانشجوی رشته ی زبان فرانسوی هستم بابا ؟!
آره !!!!
نع !
از کجا باید بدونم من که شما کی بیدین ؟!؟!؟